شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۶
مدرک برای طلبه کاه یا گندم؟!

خبرگزاری حوزه /آیت‌الله حائری شیرازی علاقة زیادی به گفتن از زندگی خود ندارد؛ ازاین‌رو هر مقدار هم پرسش‌های ما دربارة زندگی ایشان است، پاسخ‌های ایشان در راستای رشد و تربیت طلبه‌هاست. هوا گرم است و آیت‌الله کهن‌سال شخصاً برایمان شربت خنک می‌آورد. در خانة قدیمی ‌ایشان واقع در قم‌نو، 90 دقیقه پای صحبت‌های استاد می‌نشینم و او، نکته‌هایی کلیدی را برای طلبه‌ها یادآوری می‌کند.

خبرگزاری حوزه گفت‌وگوی تفصیلی رضا تاران خبرنگار ماه‌نامه حاشیه وابسته به پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی با عضو خبرگان رهبری، استاد اخلاق حوزه و امام جمعه پیشین فارس را منتشر می‌کند.

با تقدیر و تشکر از استاد معظم که این فرصت را در اختیار مخاطبان ما قرار دادند. حاج‌آقا اگر موافق هستید به عنوان پرسش نخست، خاطرتان هست که چه شد که به حوزه تشریف آوردید؟

من چون فرزند مجتهد بودم، در خانواده تشویق می‌شدم به اینکه روحانی باشم؛ منتها گاهی می‌شد که در ضمن مسائل اجتماعی، مثلاً می‌خواستم پیغامی‌برای کسی ببرم، وقتی احساس می‌کردم آن‌گونه که در شأن یک روحانی است برخورد نکرد باعث می‏شد نگاهم به روحانی شدن تضعیف شود. تا اینکه دیپلم ریاضی گرفتم و برای شرکت در کنکور دانشکدة فنی و دانشسرای عالی به تهران آمدم. اما مشکلاتی پیش آمد که به دانشگاه نرفتم.

آن دوران به فکر این بودم که مستقل باشم تا حکومت نتواند استقلال مرا به خطر بیندازد. احساس می‌کردم که این حکومت با انسان‌های مستقل مشکل دارد و من اگر بخواهم کارمند دولتی باشم، هر زمان می‌توانند مرا منفصل کنند و از خدمت بازدارند. دنبال یک کاری می‌گشتم که آزاد باشد و نتوانند برکنارم کنند؛ هرچه فکر کردم جز روحانیت راه دیگری ندیدم به برادرم گفتم که من می‌خواهم آخوند بشوم. ایشان هم گفت بنویس که کسی محرکت نبوده و خودت می‌خواهی تصمیم بگیری و روحانی شوی. من هم مسئولیت قبول کردم و نوشتم که خود، این راه را انتخاب کرده‌ام و حدود سال‌های 35 بود که به حوزه رفتم.

من آنچه دیدم جنبه ظاهری ماجرا بود که حکومت کاری کرد که دیدم این شغل‌ها تأمینی ندارند و هرگاه بخواهند، می‌توانند برکنارم کنند. این ظاهرش بود، یک باطنی هم دارد و آن اینکه در آن زمان دو اتفاق برای من افتاد؛ یکی اینکه جوانی بود که شنیده بود من فرزند روحانی هستم و چون پدرم معروف بود، شبهه‌ای برای آن جوان پیش آمده بود و او پیش من آمد و شبهة خود را مطرح کرد. این شبهه مانند خوره به جان این جوان افتاده و ذهنش را مشغول کرده بود. من که مطالعات دینی داشتم به سؤال آن جوان پاسخ دادم. او آدم متدینی بود که یک زخم عمیقی در اعتقاداتش وارد شده بود. زخم پانسمان شد و این خون بند آمد و آن جوان نفس راحتی کشید و گویا روح او التیام یافت و این مسئله برایم مهم بود و فکر می‌کردم توانستم به کسی کمکی کرده باشم. یک اتفاق دیگر هم زمانی بود که با اتوبوس به شیراز می‌آمدم. داشت وقت نماز صبح می‌گذشت و نماز قضا می‌شد؛ اما اتوبوس توقف نکرد. من همة توانم را جمع کردم و به رانندة اتوبوس گفتم مرا پیاده کن؛ می‌خواهم نماز بخوانم. نزدیک طلوع آفتاب بود که مرا پیاده کرد. یک مقدار آب باران در چاله‌ای مانده بود، من با همان وضو گرفتم، قبله را هم نفهمیدم کدام طرف است، نماز خواندم؛ نمازی که نه وضویش دقیق بود و نه از جهت قبله مطمئن بودم. اما خوب انگیزه‌ام درست بود و می‌خواستم مخالفت خدا را نکرده باشم.

وقتی کسی را برای یک راهی و کاری گزینش می‌کنند، سپس شیاطین شیطنت‌هایشان را می‌کنند تا زمینة آن راهی که خدا انتخاب کرده فراهم شود. خدا از کار شیطان بهره می‌گیرد؛ چون شیطان نمی‌داند دارد چه می‌کند؛ اما خدا می‌داند چه می‌کند. شیطان همیشه می‌خواهد ضربه بزند؛ اما درنهایت به نفع مؤمن تمام می‌شود. چون شیطان وقتی کیدش را به کار می‌برد، انسان به مانع برخورد می‌کند و وقتی انسان برای رسیدن به خدا و در راه خدا به مانع برخورد کرد، مجبور به تلاش می‌شود، تقلا می‌کند و انرژی متراکمش در راه خدا آزاد می‌شود. اگر موانع شیاطین نباشد، انسان انگیزه‌های قوی برای عبور پیدا نمی‌کند؛ درحقیقت شیطان زمینة عبور از موانع را فراهم می‌کند. خدا در وجود انسان، حجت باطنی قرار داده تا از آن برای رسیدن به خدا استفاده کند؛ اما شیطان مانع ایجاد می‌کند. اگر انسان استقامت کند، عبور از موانع انجام می‌شود. ارزش عبور از موانع با عبور بدون مانع، زمین تا آسمان فرق می‌کند. دیدید وقتی می‌خواهند تکاورها را تربیت کنند، برنامة عبور از موانع برایشان در نظر می‌گیرند. اما سرباز معمولی را روی زمین آسفالت آموزش می‌دهند؛ بدون اینکه مانعی در نظر داشته باشند. پس این موانع می‌تواند زمینة رشد انسان باشد.

حضرت‌عالی به کدام مدرسة علمیه وارد شدید و اوایل دوران طلبگی چگونه بود؟

اولش سرگردان بودم؛ یعنی مدارسی که می‌رفتم، استاد حسابی نبود یا اینکه یک روز استاد بود و یک روز نبود. خیلی به من سخت می‌گذشت و چند مدرسه عوض کردم؛ چون همکلاسی‌های من در حوزة علمیه با مدرک ششم ابتدایی طلبه شده بودند و من دیپلم ریاضی گرفته بودم و سنم از آنها بیشتر بود. بالآخره به مدرسة آقاباباخان آمدم. آشیخ محمدعلی که آنجا شخص تعیین‌کننده‌ای بود، پذیرفت مدتی به من درس بدهد. این آقا در کار حوزه، یک آدم منقطع الی الله بود و این مسئلة کمال انقطاع، بسیار مهم ‌است. من کمی ‌از بحثم را اختصاص دهم به این مسئلة کمال انقطاع که از نظر من خیلی مهم است. کمال انقطاع در زیارت مناجات شعبانیه است: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» (خدایا مرا نسبت به خودت منقطع کامل کن)؛ کاملاً از دیگران بریده باشم و منقطع به سوی تو شده باشم. آدم منقطع، همیشه موحد است؛ دیگر پراکندگی ندارد. این کمال‌الانقطاع خیلی موفقیت ایجاد می‌کند. یک سال درس خواندن با کمال انقطاع به اندازة ده سال درس خواندن معمولی و متعارف جواب می‌دهد. آقای شیخ محمدعلی خودش کامل‌الانقطاع بود؛ یعنی هم‌وغمش این بود که طلبه تربیت کند. حالا مردم بدانند که ایشان این کار را می‌کند یا ندانند، اصلاً به فکر این حرف‌ها نبود؛ فقط هدفش این بود که طلبه تربیت کند و به عرصه برساند. خود ایشان برایم تعریف کرد که به آقای مکارم گفته بود ناصر! من پنج‌ساله تا آخر سطح را برایت تمام می‌کنم. الآن برای طلبه‌ها تعجب‌آور است که کسی در پنج سال تا اتمام سطح پیش برود. بعد درعین‌حال هم مثل طلبه‌های معمولی تمام نکرد، وقتی از ایشان سؤالاتی می‌کردند، بسیار خوب هم پاسخ می‌داد. به من هم گفت من سه‌ساله سطح شما را تمام می‌کنم. این ویژگی ایشان بود؛ نیم ساعت با آدم صحبت می‌کرد؛ مثلاً می‌گفت: اگر سر آستینت در راه طلبگی پاره شد، ناراحت نمی‌شوی؟ بیایی آخوند بشوی، گرسنگی دارد؛ تشنگی دارد؛ کمبود دارد؛ این‌ چیزها را دارد. خودت را برایش آماده کن! گاهی به آدم خفت می‌دهند؛ گاهی تحقیر می‌کنند؛ زحمت می‌کشی، توجه نمی‌کنند و برای کارت ارزش قائل نیستند. نیم ساعت از این حرف‌ها می‌زد؛ چون خودش کامل‌الانقطاع بود، در این نیم ساعت، طلبه خیلی متأثر می‌شد. بعد از این نیم ساعت صحبت آشیخ محمدعلی، طلبه‌ای که با ایشان قرار بسته بود، حوصلة هیچ چیزی جز درس‌خواندن نداشت؛ نه حوصلة روزنامه، نه حوصلة مجله، نه حوصلة رادیو، نه حوصلة پای منبر کسی رفتن، نه حوصلة کتاب‌های غیردرسی، حتی حوصلة دید و بازدید در حد ضرورت را به‌زور داشت؛ یعنی شش دانگ در درس می‏افتاد.

چگونه چنین انقطاعی کیفیت درس‌خواندن را بسیار تقویت می‌کند ؟

این شدنی است که طلبه‌ای که یک سال به ‌صورت کامل‌الانقطاع درس خوانده از کسی که چندین سال معمولی درس خوانده، سرتر باشد. خدا رحمت کند برای آقای ارسنجانی چنین مسئله‌ای اتفاق افتاد و او هم تحت تأثیر آشیخ محمدعلی روی دور افتاده بود؛ سال دوم طلبگی‏اش از کسانی که هفده سال سابقة طلبگی داشتند، بالاتر بود. من خودم پایة یک را چهارماهه تمام کردم و در آخرش هم همان درس را در پایان سال اول تدریس می‌کردم؛ این شدنی است. عمده، این مسئلة کمال انقطاع است که در تحصیل درس حوزوی تأثیر دارد؛ در تحصیل درس جدید تأثیر دارد؛ در کار تأثیر دارد؛ در سربازی تأثیر دارد؛ در پیکار و مبارزه تأثیر دارد؛ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» همان کمال‌الانقطاع است. واقعاً شاگردهای آشیخ محمدعلی پس از این نیم ساعت صحبت ایشان، روزی هجده ساعت کار می‌کردند؛ خسته هم نمی‌شدند. استاد می‌دوید، شاگردان هم می‌خواستند به پای ایشان برسند. روزی ده تا تدریس می‌کرد؛ با آن سن و سال بالایی که داشت، اصلاً احساس خستگی نمی‌کرد؛ احساس نشاط می‌کرد؛ طلبه یعنی همین.

به نظر حضرت‌عالی هدف طلبگی و تحصیل در حوزه چه باید باشد؟

برزویة طبیب حرفی دارد که با عالم طلبگی بسیار همخوانی دارد. برزویه، طبیب ایرانی است و در دورة پیش از اسلام که رفته هندوستان، کتاب کلیله و دمنه را پسندیده و چون با آن زبان آشنا بوده، این کتاب را به زبان فارسی ترجمه کرده است. درحقیقت نخستین مترجم کتاب کلیله و دمنه در ایران برزویة طبیب است. ایشان در مقدمه‌ای که بر این کتاب نوشته به نکته‌ای دربارة پزشکان اشاره می‌کند. حرفش دربارة پزشکان است؛ اما به درد طلبگی نیز می‌خورد. او می‌گوید که طبیب مثل کشاورز است؛ کشاورز گندم می‌کارد؛ جو می‌کارد برای غذا و قوت خودش و خانواده‌اش. هدفی که از کاشتن گندم و جو دارد، مغز گندم و جو است؛ اما بدون اینکه خودش بخواهد، کاهی هم به دست می‌آید که آن قوت گوسفند و گاو و شترش است. آن کشاورز این‌گونه است. می‌گوید: طبیب هم که درس می‌خواند، همین‌طور است؛ وقتی طبیب طبابت می‌کند، برای معرفت است؛ گندمش معرفت است؛ پولی هم که مردم به او هدیه می‌دهند، زندگی‌اش را اداره می‌کند؛ این کاه و جو است.

این حکیم در زمان پیش از اسلام، بدن انسان را و نیازهایش را به الاغ و اسب و گاو و اینها تشبیه می‌کند، خودش را بالاتر و انسانیت را یک چیز دیگر می‌داند. او می‌گوید: طبیب درس می‌خواند برای انسانیتش؛ اما برای جانورش که همان بدن باشد، قوتی به دست می‌آید؛ یعنی پزشکی، خوراک انسانیت من است و پولی که مردم به من می‌دهند، خوراک الاغم است. منظورش از الاغ، یعنی همین ‌که توی آینه می‌بیند. می‌گوید آقا اینکه در آینه می‌بینی، این انسان نیست؛ این الاغ انسان است؛ این مرکب انسان است؛ خدا تو را سوار این مرکب کرده است. برزویه این را می‌فهمد و می‌گوید که این کاه و جو می‌خواهد؛ پولی که مردم به او می‌دهند به آن می‌گوید که این مزد کاهی من است. معرفتی که پیدا می‌کند، می‌گوید که این مزد گندمی ‌من است. طلبگی هم این است که طلبه، طلبه بشود برای امرار معاش؟ نه، این طلبه نمی‌شود؛ باید امرار معاش را کاه طفیلی بداند و خدمت به خلق را گندم بداند. خدا رحمتش کند آشیخ محمدعلی واقعاً می‌گفت اینکه مردم بدانند من باسوادم، این کاه است. اینکه رئیس بشوی، باید کاهت باشد؛ نه گندمت. اینکه خدا از تو راضی باشد، باید گندم تو باشد. اگر مرجع تقلید شدی، این کاهت باشد؛ اما گندمت نیت خالص رضایت خداوند و خدمت به خلق باشد.

قرآن می‌گوید: «تلک الدار الآخره نجعلها للذین لا یریدون علواً فی الارض و لافساداً»؛ یعنی ریشة فساد در علو است؛ لذا روی منیتش است. می‌گوید آخرت می‌خواهی، باید اراده‌ات خدا باشد. اگر هم ریاست به تو رسید، مانند کاهی باشد که در ضمن کاشتن گندم به دست می‌آید. گندم کار تو خدمت به مردم باشد. حالا اگر کاه آن هم مرجعیت شد، خب بشود. امام راحل در نامه‌ای به خبرگان می‌نویسد که رهبری در ادیان الهی ارزش ندارد؛ آنچه ارزش دارد، خدمت به مردم است؛ یعنی رهبری کاه است و خدمت به مردم، گندم است. ریشة آن برمی‌گردد به همان «رب انی نذرت لک ما فی بطنی محرراً»؛ یعنی همان کامل‌الانقطاع. در دورة کمال انقطاع، انسان یک نوع ترقی می‌کند که در حالت عادی نمی‌تواند آن رشد را داشته باشد. زمانی خدا این توفیق را داده بود و همکلاسی‌هایمان زبان انگلیسی می‌خواندند؛ من هم می‌خواندم. بعد آنها نمی‌توانستند صحبت بکنند. چرا این‌جوری شد؟ من یک وقت به ذهنم آمد که تمام فکر و ذکرم را بگذارم روی کار انگلیسی. همین کار را کردم و در یک دورة چندماهه به زبان انگلیسی مسلط شدم. تیراندازی هم همین‌طور بود؛ رفقای ما گاهی تیر می‌انداختند. من زمانی تمام وقتم را، فکرم و ذکرم را گذاشتم روی تیراندازی و الآن در مسابقات شرکت می‌کنم و بسیاری از اوقات برنده می‌شوم. در هر کاری، اگر انسان در یک دوره به کمال انقطاع برسد، بارش را می‌بندد. من زبان ترکی را در زندان، چهل‌روزه طوری یاد گرفتم که مسائل شرعی را نیز به ترکی پاسخ می‌دادم. چرا؟ چون هیچ چیز دیگری در زندان نبود، کتاب و اینها در اختیار من نبود، به صورت کمال‌الانقطاعی ترکی یاد گرفتم. من به طلبه‌ها هم توصیه می‌کنم که ادبیات را به صورت کامل‌الانقطاعی بخوانند؛ یعنی فکر و ذکرشان ادبیات باشد. یک سال، دو سال این کار را بکنند که درس‌ها را خوب فهمیده و کار کرده باشند. تا کامل‌الانقطاع هستند، بارشان را ببندند. داغ داغ اثر دارد. اگر این تنور یخ کرد، نانش خوب نمی‌شود. تا تنور داغ است، بزنند به تنور.

به نظر حضرت‌عالی طلبه‌های امروزی با چه آسیب‌هایی روبه‌رو هستند؟

یکی از آفت‌های طلبگی، نظامات جدیدی است که در حوزه به روال تبدیل شده است. حوزه وقتی که خواست توسعه پیدا کند، خودش را با دانشگاه مقایسه کرد تا یک مقدار از کمالات دانشگاه را به خودش اضافه کند. در مدارس حضور و غیاب می‌کردند؛ امتحان می‌گرفتند؛ نمره می‌دادند. بعدش سال‌به‌سال کارنامة هر سال را می‌دادند. حوزه این حرف‌ها را نداشت؛ ولی وارد اینها شد. استاد حوزه باید مثل آقاشیخ محمدعلی که می‌گفت آقاجان ما حضور و غیاب می‌کنیم؛ ولی این حضور و غیاب ما کاه است. تو خودت خودت را حضور و غیاب بکن. حضور و غیاب خودت گندم ‌است. حضور و غیاب گندمی ‌و کاهی چیست؟ چون من که نمی‌دانم دلت در جلسه حاضر بود یا نه. من وقتی در دفتر می‌نویسم اینها غایب هستند؛ یعنی بقیه حاضر بودند. بقیه حاضر بودند؛ بدنشان حاضر بود؛ جسمشان حاضر بود؛ اشباحشان حاضر بود. من که نمی‌دانم تو حواست یک جای دیگر رفته است یا نه؟ پس این دفتر حضور و غیابی که ما اعلام می‌کنیم حاضری می‌دهیم؛ حاضری که با حضور و غیاب حقیقی نسبت عموم و خصوص من‌وجه دارد. این‌گونه نیست که هر کسی غایب از جلسه است، غایب باشد. امروزه با ویدئوکنفرانس، بدون اینکه در جلسه حاضر باشند، از یک کشور دیگر حضور دارند. یعنی در یک قاره‌ای یک جلسه‌ای تشکیل می‌شود و عده‌ای در یک قاره دیگر هستند؛ اما از طریق ویدئوکنفرانس در این جلسه حضور دارند. امروزه این‌گونه شده است و می‌شود از نظر جسمی در جلسه نبود؛ اما از نظر روحی، فکری و عقلی در جلسه بود. این امکانات الآن وجود دارد که آدم در یک شهری هست و با شهر دیگری چت می‌کند؛ گفتگو می‌کند و حضور دارد. حضور مجازی، یعنی حضور قلب، خیلی بالاتر از حضور فیزیکی است. پس این حضور و غیابی که می‌کنند، حضور فیزیکی است. وای به حال طلبه‌ای که برای حضور فیزیکی و برای اینکه غیبتش نزنند سر کلاس برود! نیت که همین می‌شود و می‌خواهد برود تا غبیتش نزنند، این موجب می‌شود غایت معنوی درس‌خواندن از بین برود. چون آمده است حضورش را بزند. مانند معلمی‌ که کارتش را می‌زند و بعد می‌نشیند پای موبایلش یا کارمندی که می‌رود کارتش را می‌زنند بعد می‌نشیند و با همکارش حرف می‌زند. اینها حضور فیزیکی است؛ اما غیبت معنوی است. وای به حال طلبه، اگر برای حضور و غیاب سر کلاس برود یا برای امتحان و برای نمره درس بخواند!

یکی از آفات این کار، این است که پس از اینکه انسان نمره را به دست آورد، مطلب یادش می‌رود. علتش این است که حافظة ما هوشمند است. طبیعتاً متناسب با فرمانی که می‌دهیم، عمل می‌کند و فرمان ما برای حافظة ما در نیت ماست. وقتی نیت من این است که با این نمره بگیرم، وقتی نمره را گرفتم، حافظه پاکش می‌کند. اگر برای مدرک خواندم، پس از اینکه مدرک به دست آمد، یادم می‌رود. مشکل بی‌حافظگی نیست. بسیار به من گله می‌کنند که ما مطالب از یادمان می‌رود. می‌گویم شما برای نمره درس خواندید و نمره‌تان را هم گرفتید. اگر طلبه‌ای یا دانشجویی در امتحانی نمرة بیست گرفته باشد و فی‌المجلس بگویند یک اتفاقاتی افتاده، سؤالات جدید آمده و می‌خواهیم دوباره امتحان بگیریم، اینها می‌گویند ما آمادگی نداریم. لااقل یک شب به ما مهلت بدهید. می‌خواهد این سبکی کار کند و به حافظه بگوید یک بار دیگر می‌خواهم نمره بگیرم. اینها را یک دور مرور کند تا دوباره یادش بیاید. اما اگر این فرصت را به او ندهند، نمره نمی‌آورد. چرا؟ چون پاک شد. این بی‌حافظگی نیست؛ اشکال در نیت و نوع درس‌خواندن است. حضور و غیاب کاهی خوب است؛ اما حضور و غیاب گندمی ‌خوب نیست؛ یعنی شما آنچه معلم می‌نویسد حاضر یا غایب، این را کاهی بدان و خودت یک حضور و غیاب گندمی‌ درست کن. آن کاهی را گندمی‌ تلقی نکن. گندمی ‌را خودت تلقی کن! چرا؟ چون طلبه می‌داند من در این کلاس که بودم بیست دقیقه حواسم نبود. شما در این دفتر حضور و غیابت این بیست دقیقه را غیبت بزن و خودت را جریمه کن. خودت را ولو اینکه صد تا صلوات بفرستی پنجاه تا صلوات بفرستی جریمه کن. مهم جریمه کردن است؛ چقدر باشد مهم نیست. جریمة سنگینی که نتوانی بپردازی نکن! جریمة سبک بکن!

در نمره هم کاهی و گندمی‌ داریم. کسی مطلب را طوطی‌وار و بدون اینکه اصلش را بفهمد، حفظ کرده و نمرة بیست می‌گیرد. اما نمره برای فهم است؛ نه برای حفظ کردن. از این جهت آن نمره‌ای که آنها می‌دهند، نمرة کاهی است؛ نمرة گندمی را ‌خودت به خودت بده. تو می‌گویی من این درس برایم صاف نشد، پس به خودت نمرة ضعیف بده. بعد بگو من باید این را تکمیل کنم و بفهمم تا به خودم نمرة بیست بدهم. مدرک هم همین‌طور است. این‌گونه نیست که هرکس مدرک کارشناسی داشته باشد، کارشناس است و چنین نیست که هر کسی مدرک کارشناسی نداشته باشد، کارشناس نیست. نه بین مدرک و کارشناسی رابطة عموم و خصوص من‌وجه است. امام کارشناس بود، ولی مدرک نداشت. بسیاری مدرک دارند؛ اما کارشناس نیستند.

 به طلبه‌ها توصیه می‌کنم مدارکی را که به آنها می‌دهند، مدرک کاهی بدانند، مدرک گندمی‌، آن است که خودشان ادراک کنند. نشانة کارشناس بودن این است که وقتی شخصی به یک نظریه‌ای رسید، با یک نظریة دیگر کله‌پا نشود. آدم وقتی در یک مسئله‌ای نظری پیدا می‌کند، دیر به نظریه می‌رسد و بعد هم این نظریه می‌تواند مدت‌ها برایش ثبات داشته باشد. چون از پایه این نظریه را فهمیده.

 

چه توصیه‌ای به طلبه‌ها دارید؟

امام راحل با اطمینان می‌گوید اسلام سنگرهای کلیدی را فتح خواهد کرد. الآن سنگرهای کلیدی در عالم به دست یهود فتح شده است. چهار سنگر کلیدی فرهنگ، ثروت، قدرت و دانش. این چهار سنگر الآن دست یهود است. چگونه؟ سنگر دانش، علوم انسانی در تمام دانشگاه‌هاست. علوم انسانی تکلیف علوم تجربی را معین می‌کند. کارشناسان علوم تجربی کارگزاران علوم انسانی هستند و علوم تجربی مانند موم در دست علوم انسانی است. علوم تجربی با تمام ابهتش در دست علوم انسانی موم است و علوم انسانی تکلیف آن را معین می‌کند. یهود علوم انسانی را در دانشگاه‌های عالم تسخیر کرده است؛ یعنی نویسندگان و تئوریسین‌های علوم انسانی عموماً یهودی هستند. در سنگر ثروت، بانک‌ها هستند که ابتکار عمل را در دست دارند. پولی اختراع کردند که تنها اسم پول در دست مردم است؛ رسم پول در دست بانک‌هاست. می‌دانی که یعنی چه؟ پولی که در دست شماست، اسمی ‌است؛ رسمیت آن دست بانک است. این کاغذی که دست شماست، بانک معین می‌کند که این چه ارزشی دارد. اگر بانک اسکناس زیاد چاپ کرد و اسکناس‌هایش دوبرابر شد، قیمت پولی که در جیب شماست نصف می‌شود. پنجاه‌هزار تومان شما کار بیست‌وپنج‌هزار تومان را می‌کند. بر اساس آنکه او چقدر اسکناس چاپ کند. درحقیقت بانک‌های مرکزی هستند که پول خلق می‌کنند. یهود بانک مرکزی بزرگی است که پول بین‌الملل عالم در مشت او قرار دارد. دلار، پول اوست؛ آمریکا ابزار اوست.

قدرت سیاسی در عالم، یعنی سازمان ملل، قاضی بزرگ بین‌المللی است و هر دو کشوری دعوا کنند، باید به آنجا بروند. یعنی کسی که حاکمیت سازمان ملل را داشته باشد، همه جا را دارد.

می‌ماند فرهنگ؛ در این رکن هم ‌هالیوود را دارند. مطالب را از راه هنر و سینما در اخلاق و روحیات و افکار جوان‌های شما جا می‌اندازند و راه رساندن اینها به بچه‌ها طوری درست شده که این رسانه می‌تواند تا پستوی خانة شما برساند و از تمام فیلترها عبور کند شما ماهواره‌ها را هم جمع بکنی، نمی‌توانی مسئله را حل بکنی.

با این حال، امام که با اطمینان می‌گوید اسلام سنگرهای کلیدی را یکی پس از دیگری تسخیر می‌کند، یعنی روزی می‌آید که ما این حق وتو را از آنها بگیریم و بتوانیم آنجا یک سازمان جدید با قوانینش ایجاد کنیم. یک روز هم اسلام علمی و علم اسلامی ‌را کشف می‌کنیم و به جای علوم انسانی غرب به کار می‌بریم. یک روز هم ما از همین هنر، شعر و سینما استفاده می‌کنیم و فیلم‌های خوب خودمان را به تمام دنیا صادر می‌کنیم. اینها سنگرهای کلیدی است.

به طلبه‌های عزیز هم عرض می‌کنم به صورت کامل‌الانقطاع کار کنید که بتوانید پشت سر دشمن بروید و این چهار سنگر کلیدی را بگیرید؛ همّ و غمتان این باشد. می‌گویید چطوری می‌شود؟ حالا که این چهار تا را گرفته است. آنها از غفلت ما استفاده کردند؛ اگر ما غافل نبودیم، پیروان کتاب تحریف‌شده نباید پیروان کتاب تحریف‌نشده را شکست بدهند. مؤمن نبودیم که این‌طور شد؛ اگر مؤمن بودیم، این‌چنین به سرمان نمی‌آمد؛ «وانتم الاعلون ان کنتم مؤمنین». شما با این کتاب خوبی که در دست دارید، با این حجت باطنی خوبی که در وجودتان است، با این زمینة انتظار که شما دارید، باید بتوانید این چهار نقطه را بگیرید. کارهای پراکنده نکنید. کارهای پرحجم، دردی از شما درمان نمی‌کند. کارهای پرحجم و کم‌وزن و کارهایی که لون انسان را برمی‌گرداند، فایده ندارد.

منبع: ماهنامه حاشیه شماره 15

 

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha